شادی گم‌گشته

گفت‌وگوی مجله‌ی تجارت فردا با احمد بخارایی درباره‌ی افول شادمانی در جامعه‌ی ایران | منتشرشده در شماره‌ی ۵۵۷

| نمایش گزارش |

احمد بخارایی: نشاط اجتماعی یا شادی اجتماعی پیوند تنگاتنگی با رشد اقتصادی و رفاه اجتماعی در هر جامعه دارد. در جامعه ما نشاط اجتماعی کمی وجود دارد و از میانگین جهانی آن کم‌تر است. از سال ۲۰۰۵ تاکنون شادمانی ایرانیان بر اساس گزارش سازمان ملل متحد سیر نزولی داشته و در بین ۱۳۵ کشور رتبه ۱۰۰ را داریم. اگر نشاط اجتماعی را در جهان به چهار بخش خیلی زیاد، زیاد، متوسط و کم تقسیم کنیم، ایران جزو گروه چهارم قرار می‌گیرد. به ظاهر شاید بتوان گفت که در جامعه عناصری که نشاط‌بخش باشند وجود دارند؛ از جمله در شهرها فضای سبزهای نسبتاً کم‌وبیش خوبی می‌بینیم که در فرصت‌های کوچکی که نصیب خیلی از خانواده‌ها می‌شود به مسافرت می‌روند. آن‌ها یا به محل زادگاه خود سفر می‌کنند که اغلب مناطق خوش‌آب‌وهوا است یا به مناطق شمالی و جنوبی می‌روند. در فرهنگ ما شب‌نشینی‌ها و مهمانی‌ها کم‌وبیش نسبت به چیزی که در خارج در بین خانواده‌ها می‌گذرد، رواج بیش‌تری دارد؛ پس در این‌جا در یک نگاه سطحی، شکلی و فرمی به نظر می‌رسد عناصر نشاط‌بخش در بین خانواده‌ها وجود دارد؛ اما چرا میزان نشاط اجتماعی نسبت به چیزی که در جهان وجود دارد، کم‌تر است؟ پس نشاط اجتماعی فراتر از چیزهایی است که در ظاهر می‌بینیم.

وقتی بحث نشاط اجتماعی می‌شود، احساس شادکامی احساس خیلی مهمی است؛ یعنی ارزیابی که فرد از خود دارد و در نهایت می‌خواهد درباره‌ی خود و پیرامونش قضاوت کند. 

احساس شادکامی یکی از شاخص‌های نشاط اجتماعی است و رضایت‌مندی و احساس خشنودی یک شاخص دیگر است؛ یعنی آن روی سکه‌ی نشاط اجتماعی رضایت اجتماعی است و اگر رضایت اجتماعی، وجود داشته باشد افراد در جامعه احساس بودن و زنده بودن می‌کنند.

یکی از نشانه‌های زنده بودن مشارکت داوطلبانه یا غیر داوطلبانه است اما در جامعه‌ی ما دیده می‌شود که کم‌وبیش یک نوع بی‌تفاوتی اجتماعی وجود دارد و در این بی‌تفاوتی اجتماعی افراد منافع فردی خود را به منافع جمعی ترجیح می‌دهند. پس در جایی که شاهد وجود بی‌تفاوتی اجتماعی هستیم معنی آن این است که رضایت اجتماعی در حد مطلوب نیست و در جایی که رضایت اجتماعی در حد مطلوب و به‌طور متوسط وجود نداشته باشد یعنی نشاط اجتماعی نیست. این‌ها حلقه‌های به‌هم‌پیوسته‌ی یک زنجیرند. 

بی‌تفاوتی اجتماعی مولفه‌ها و ابعادی دارد و اگر بی‌تفاوتی اجتماعی را مترادف با افسردگی اجتماعی بگیریم، در اصل بیان‌گر یک حالت بی‌احساسی است؛ یعنی احساس فرد به جامعه و پیرامونش تعلق نمی‌گیرد و دیگری به عنوان یک موجود زنده و شهروند کم‌تر مورد التفات فرد واقع می‌شود و فرد بیش‌تر در خودش گرفتار و غرق است.

یکی از ابعاد بی‌تفاوتی اجتماعی بی‌احساسی است. یکی از ابعاد دیگرش بدبینی است؛ یعنی داوری که فرد درباره‌ی دیگران می‌کند به نحوی توأم با بدبینی است و کم‌تر اثری از نگاه مثبت به پیرامون وجود دارد. بعد سوم بی‌میلی است و این که فرد احساس میل و علاقه در خود نمی‌کند تا با پیرامونش ارتباط خیلی پویا،زنده و تعاملی برقرار کند. این سه بعد حکایت از سه موضوع دارد؛ بی‌احساسی درونیات فرد را بیان می‌کند و احساسش را می‌گوید، بدبینی منطقه‌ی قضاوت ذهنی را می‌گوید. بی‌میلی توجه فرد به بیرون از خودش را می‌گوید در واقع در همه حال واحد تحلیل فرد است یا درون، احساسش، نگاه، ذهنش یا توجهش به پیرامونش. در هر سه بعد واحد تحلیل فرد است.

 •افسردگی اجتماعی
آن‌چه در جامعه ما دیده می‌شود هر سه بعد این افسردگی اجتماعی است. به بیان دیگر بی‌تفاوتی اجتماعی در جامعه دیده می‌شود. یکی از جلوه‌های مشارکت، مشارکت سیاسی است. در آخرین انتخابات مجلس دوازدهم در اسفند ۱۴۰۲ حدود ۴۱درصد مشارکت کردند؛ با وجود این که در شهرستان‌ها روابط قومی و قبیله‌ای کاندیداها با مردم ایجاب می‌کند که افراد با میل و شوق زیادی به صحنه بیایند اما باز هم نیامدند. در دور اول انتخابات ریاست‌جمهوری در تیرماه ۱۴۰۳ نیز مشارکت ۳۹/۹ درصد یعنی کم‌ترین میزان مشارکت در تاریخ انتخابات کشورمان. حتی کسانی که در دور دوم مشارکت کردند که برخی‌شان در دوره اول مشارکت نکرده بودند، با شوق و ذوق نیامدند بل‌که با نگرانی، تردید، شک و دودلی و یأس و ناامیدی به صحنه انتخابات وارد شدند. مشارکت افراد در NGOها با توجه به جمعیت ۸۰ میلیونی ایران و فرهنگ نوع‌دوستی که به لحاظ دینی تبلیغ می‌شود و خیریه‌ها و سمن‌ها در حد اندکی است. این بی‌تفاوتی اجتماعی و افسردگی اجتماعی یک نوع بی‌قیدی اجتماعی را نیز به دنبال دارد که طبعاً ریشه در بی‌احساسی دارد؛ یعنی تمام این مفاهیم که به هم پیوسته‌اند همه پا به صحنه‌ی تحلیل می‌گذارند. از نشاط اجتماعی که شروع می‌شود باز به بی‌قیدی اجتماعی می‌رسیم. بی‌تفاوتی اجتماعی یا بی‌قیدی اجتماعی یا احساس عدم رضایت تحت تأثیر عواملی است.
در جایی که اعتماد اجتماعی کاهش می‌یابد، به دنبالش مشارکت هم کاهش می‌یابد، در نتیجه‌ی رضایت اجتماعی کاهش پیدا کرده است. به این دلیل اعتماد اجتماعی کاهش می‌یابد که شهروندان تصور می‌کنند پاداش الزام را از جانب مدیرانشان تا مدیران ارشد و کلان که نظام حکم‌رانی است دریافت نمی‌کنند؛ یعنی بر اساس شایستگی‌ها و توانایی‌هایشان پاداش الزام را از جامعه دریافت نمی‌کنند و فرد توانا و کم‌تر توانا فرق چندانی ندارند و چیزی که تعیین کننده است گویی رانت و رابطه است که این‌ها در بحث اعتماد اجتماعی خیلی مهم است. وقتی فرد این ملاحظات را داشته باشد تصور می‌کند اثربخشی اجتماعی ندارد. یعنی اگر کاری هم می‌کند، چون مابه‌ازا و پاداش مناسبش را دریافت نمی‌کند و ممکن است در خیلی از موارد برایش مانع ایجاد کند، تصور می‌کند اثربخشی اجتماعی ندارد. در شرایطی که افراد در یک جامعه تصور کنند با یک محرومیت نسبی مواجه‌اند، یعنی نمی‌توانند از فرصت‌ها به‌طور برابر با دیگران استفاده کنند، احساس عدم اثربخشی و محرومیت نسبی جامعه را به سمت و سوی بی‌هنجاری و آنومیک می‌برد؛ یعنی وقتی از شادی و نشاط اجتماعی صحبت کرده و ریشه‌یابی می‌کنید، سر از شرایط آنومیک درمی‌آورید. شرایط آنومیک باعث می‌شود نشاط اجتماعی احساس نشود و وقتی نشاط اجتماعی کاهش می‌یابد شرایط آنومیک افزایش می‌یابد؛ یعنی این دو برای هم نقش علت و معلولی دارند و یک بار این علت آن است و بار دوم آن علت این است؛ مثل یک دور که دور علت و معلولی است.
 •نشانه‌های فروپاشی اجتماعی
شرایط آنومیک و بی‌هنجاری یکی از نشانه‌های فروپاشی اجتماعی است. اگر افراد یک جامعه مقید نباشند هنجارها را رعایت کنند و هنجارها آنقدر قوی و مقتدر نباشند که افراد را به سمت خود جذب کنند شاهد شکل‌گیری شرایط آنومیک در یک جامعه هستیم که انگار افراد در خلأ رها شده‌اند و گروه مرجع ندارند و این نشان‌دهنده یک نوع گسست اجتماعی است؛ یعنی افراد در این جامعه به هم پیوند نمی‌خورند و چسب اجتماعی وجود ندارد. 
اصطلاحاً پس وقتی میخواهیم نشاط اجتماعی را تحلیل کنیم با این دسته از مفاهیم سروکار داریم تا جایی که به شرایط آنومیک در یک جامعه میرسیم. لازمه خروج مردم از بی‌تفاوتی اجتماعی این است که افراد احساس کنند در جامعه اثربخشی و اثرگذاری دارند. لازمه این احساس توزیع درست نقش‌ها است که بر اساس شایستگی باشد، نه بر اساس رانت، حزب‌بازی و خویشاوندسالاری و نه ملاک‌های خاص این روزها. هر وقت جامعه، متولیان و سیاست‌مداران به این نتیجه رسیدند که یک فرد متخصصی که گرایش سیاسی خاص ندارد برای یک پست مرتبط با تخصصش ارجح است نسبت به فردی که ارتباطی به حزب خاصی دارد اما تجربه و تخصص لازم را ندارد، یعنی در جامعه احساس اثرگذاری را در افراد زنده کردند، وقتی این احساس اثرگذاری در افراد زنده شود از مرز بی‌تفاوتی خارج می‌شوند و احساس مسئولیت می‌کنند و در اینجا تصور می‌کنند که محرومیت و تبعیض کم‌تر وجود دارد و وقتی این احساس در افراد شکل بگیرد اعتمادشان نسبت به جامعه افزایش مییابد و وقتی اعتماد افزایش یابد مشارکت بیش‌تر می‌شود و وقتی اعتماد و مشارکت بیش‌تر می‌شود فرد تصور می‌کند یک موجود اثرگذار است و از زندگی‌اش رضایت نسبی دارد و وقتی از زندگی‌اش رضایت نسبی داشته باشد احساس نشاط می‌کند؛ یعنی نشاط اجتماعی با احساس رضایت یک پیوند تنگاتنگ و گسست‌ناپذیر دارد؛ به همین خاطر می‌بینید افسردگی اجتماعی که در جامعه ایران هست ناشی از همین احساس نارضایتی است و افراد خیلی ناراضی هستند، با این که ممکن است درآمدشان کفاف زندگی‌شان را بدهد و در طبقات بالا هم باشند، ولی احساس رضایت نیست. ممکن است شب‌نشینی، تفریح و بگو بخند هم داشته باشند، تغذیه‌شان خوب باشد؛ اما سطح توقعشان پاسخ نگرفته که این سطح توقع در گرو این مفاهیم است. الناس علی دین ملوکهم؛ مردم الگوبرداری‌شان از صاحبان قدرت و ملوکشان است. 
اگر ما می‌گوییم؛ مردم باید نشاط علمی، دینی داشته باشند، حقشان این است که نشاط اجتماعی داشته باشند. باید از بی‌تفاوتی خارج شوند و احساس رضایت از خود، زندگی و پیرامون‌شان داشته باشند. به اضافه اینکه باید اعتماد نیز داشته باشند. درجه اول اعتماد، اعتماد به ساختارها است که خیلی مهم است، اعتماد فقط رابطه اعتمادی بین همسایه با همسایه که نیست. اعتماد به ساختارها مهم است، از جمله ساختار سیاسی. یعنی باید مردم مطمئن باشند که ساختار سیاسی با آنها صادقانه رفتار می‌کند . در این صورت است که مردم دعوت به مشارکت‌ها در فعالیت‌های اجتماعی را می‌پذیرند. در این صورت است که مردم دیگرخواهی و نوعدوستی را میپذیرند و پیش‌قدم میشوند. اگر صاحبان ملک و ملوک، اگر نظام حکمرانی دیگردوست و دیگرخواه باشد؛ یعنی شهروندخواه و شهرونددوست باشد، تبعیض، خودی و غیرخودی، مرید و غیرمرید نکند، شرایط بهبود پیدا می‌کند . بین شهروندان نباید این نوع تقسیم‌بندی را داشته باشد، دیگرخواه باشد و فقط منافع حزبی، جناحی و گروهی خودش را مدنظر نگیرد. یعنی دیگرخواهی و شهروندخواهی این احساس را به مردم منتقل می‌کند که دیگرخواه و نوع‌دوست باشند. مردم بر روش و رویه صاحبان قدرت خودشان هستند.

پربازدیدها

قانون عفاف و حجاب: تحقیر زنان!

چند موضوع بی‌ربط: بخندیم یا بگرییم؟!

آقای پزشکیان استعفا دهید اگر …!

وفاق ملی از جنس «پزشکیان»!

وفاق ملی بر باد رفته!